27 November, 2007

ضرورت تمرکززدایی

هر جامعه زمانی در آستانه اصلاح و پیشرفت قرار می گیرد که در آن فرصتها و تهدیدها بطور یکسان در برابر همگان قرار گیرد. پیاده سازی عدالت در جامعه را می توان در سه بخش تقسیم بندی کرد: عدالت در فرصتها و تهدیدها، عدالت در همه امور اجرایی و جاری جامعه، عدالت به عنوان آرمان و هدف. آیا عدالت وسیله است یا هدف؟ عدالتخواهی در قالب دوم به معنای نگاه وسیله نگر است و می کوشد برابری را (که مساوی عدالت قلمداد می شود) با صدور حکم و دستور در جامعه بسط دهد. تجربه نشان داده است نگاه وسیله نگرانه به عدالت عاقبتی جز بیعدالتی ندارد؛ بسیاری از نظامهای انقلابی و جمهوری رنگارنگ و قیم مآب سده گذشته در جای جای جهان از امریکای جنوبی تا افریقا و آسیا با تبلیغ همین دیدگاه در میان اقشار متوسط تا پایین جامعه به قدرت رسیدند. سرگذشت کوبا، شیلی، لیبی، کنگو، اوگاندا، زیمباوه، ایران، روسیه، کشورهای آسیای مرکزی، برمه، ویتنام، نپال و دیگران روند کم و بیش همسانی داشته اند. این رویه نتیجه ای جز فساد اقتصادی دربرنخواهد داشت چنانکه تاریخ چنین رژیمهایی همواره ثابت کرده است.

به نظر من عدالت را باید به منزله یک هدف قلمداد کرد. تنها برنامه ای که یک دولت، البته با این فرض که براستی و نه عوامفریبانه خواهان بسط عدالت باشد، باید در دستور کار خود قرار دهد، نه صدور دستورهای ظاهراً عدالتخواهانه بلکه تلاش برای ساختن زیربنای عدالت یعنی توزیع یکسان فرصتهاست. بهره مندی یکسان از فرصتها یعنی با هر دو فرد با تواناییهای شخصی برابر، بدون توجه به عقاید شخصی، موقعیت اجتماعی، ثروت، وابستگی فامیلی، زیستگاه جغرافیایی و… یکسان برخورد شود. به نظر می رسد تنها نظامی که تاکنون توانسته در این زمینه با موفقیت بلندمدت روبرو شود نظام بازار آزاد یا همان سرمایه داریست. در نظام بازار آزاد وجود فضای رقابتی برای کسب سود شخصی بیشتر زمینه را برای افزایش فعالیت و مبادلات اقتصادی فراهم می کند. اگر چه ممکن است در ابتدا چنین به نظر آید که نظام سرمایه داری در موجب افزایش فاصله فقیر و غنی می شود و ثروت در دستان سرمایه داران کلان انباشته می گردد، اما در عمل موجب برخورداری اکثریت جامعه از رفاه نسبی در زندگی می شود و بعلاوه فرصت رشد جهشی هیچگاه از طبقات پایین جامعه سلب نمی شود؛ هرآن این امکان وجود دارد که فرد تازه ای به فهرست ثروتمندان اضافه شود کما اینکه اگر به وب سایت Forbes سری بزنید خواهید دید که در سالیان گذشته تنها در کشورهای کاپیتالیستی و بویژه امریکا افراد جدیدی صاحب ثروتهای کلان (البته از راههی مشروع) شده اند که به اصطلاح از پر قنداق چیزی با خود نداشته اند و فقط به یمن ابتکار و خلاقیت و یا فرصتی ویژه رشد سریع پیدا کرده اند. اما در کشورهای جهان سومی (و پرمدعایی مثل ما) هر کس هرچه دارد از پر قنداق دارد؛ در غیر اینصورت به مشروعیت ثروت او باید شک کرد!

علاوه براین زمینه های رشد فردی باید توسط دولت و یکسان فراهم شود مانند نیازهای حیاتی اولیه، آموزش و پرورش، بهداشت و امنیت محیط جامعه. در شرایط کنونی کشور، قوا و فرصتهای موجود در زمینه های گوناگون نه تنها به هیچ وجه از توزیع برابر برخوردار نیست بلکه دچار تمرکز شدید است و به نظر می رسد این وضعیت یکی از معضلات اساسی جامعه امروز ایران است؛ در اغلب کشورهای فقیر جهان سوم همین اوضاع به چشم می خورد.

تمرکز قوا و فرصتها خطرات و عواقب وخیمی برای هر جامعه بدنبال خواهد داشت. نخستین نتیجه آن عدم بهره مندی از همه نیروهای خلاقه و امکانات بالقوه است که عاطل باقی می مانند. اگر کشورهای موفق در مسیر پیشرفت را با کشورهای عقب مانده مقایسه کنیم، یکی از خصوصیاتی که به چشم خواهد آمد، تمرکززدایی در کشورهای پیشرفته و تمرکزگرایی در کشورهای عقب مانده است. به عنوان مثال در هریک از کشورهای پیشرفته شهرهای متعددی مشاهده می شود که هر در یک زمینه، قطب یا پایتخت محسوب می شود: پایتخت هنری، پایتخت سیاسی، پایتخت اقتصادی، پایتخت تفریحی و…نمونه بازر ایالات متحده امریکاست: واشنگتن دی سی، پایتخت سیاسی؛ نیویورک، مرکز تجاری، لوس آنجلس و لاس وگاس، قطبهای تفریحی و هرکدام از شهرها و ایالتهای دیگر این کشور را که ببینید حایز امتیازاتی مخصوص به خود است.

25 November, 2007

حکایت قند و کشمش

به کوری چشم مستکبرین بالاخره نسیم کشمشی به وادی ما هم رسید.

از چندی پیش زمزمه جایگزینی کشمش به جای قند و شکر در سراسر سازمان معظم مشغول فیه، به گوش رسیده بود اما به حکم سادگی و ته دیگ مانده از جسارت (برابر مؤدبانه واژه مکروه و بیگانه balls قلمداد گردد) فردی باور نکرده بودیم تا به عین دیدیم. مبارک است‌! این هم لابد از فرط مرحمت و سخاوت اقایات معظمات بوده که لااقل بالکل جیره مستخدمین مفلوکه را نبریده اند و حسب بسط مصرف کشمش جات مفیده و قبض مصرف شکرجات مضره، دستور تعویض فرموده اند.

فرونتانه دست به دعا برمی داریم بلکه دراسرع اوقات ممکنه سفره هر ایرانی را روزانه یک سبد کیک زرد کشمشی با هسته های رنگارنگ تزئین کند و به شکرانه یک حمد و سوره نثار اهل قبور و ارواح احمقی نجات کنند.

پروردگارا چنان کن که دستان واردکنندگان مزدور قند و شکر کوتاهتر و دستان تجار کشمش درازتر باد.

I am disgusted by him...

I am disgusted by his lies and demagoguism.
I am revolted by his face.
I am repelled by his smiles.
I loathe his way of clothing.
I abhor his way of moving hands while giving speech.
I hate his cabinet members.
I dislike his foreign diplomacy.
I can’t bear his domestic policies.
I can’t tolerate his voice while haranguing the public.

Now can you guess who I’m talking about?

24 November, 2007

باغ عشق

The Garden of Love, William Blake

http://www.salon.com

The Garden of Love

I went to the Garden of Love,

And saw what I never had seen;

A Chapel was built in the midst,

Where I used to play on the green.

And the gates of this Chapel were shut,

And 'Thou shalt not' writ over the door;

So I turned to the Garden of Love

That so many sweet flowers bore.

And I saw it was filled with graves,

And tombstones where flowers should be;

And priests in black gowns were walking their rounds,

And binding with briars my joys and desires.

باغ عشق – ویلیم بلیک

به باغ عشق رفتم،

و چشمانم به منظره ای غریب افتاد؛

دیری در میانه باغ بنا شده بود،

آنجا که روی سبزه ها جست و خیز می کردم.

درهای دیر را بسته بودند،

و روی در حک شده بود "تو نه!"؛

پس رو بسوی باغ عشق نهادم،

آنجا که رستنگاه هزاران سنبل زیبا بود.

و دیدم که سراسر گورستان شده است،

و سنگ گورها به جای گلها نشسته اند؛

و راهبان سیاه پوش به گرد آنها می گشتند،

و مایه های سرور و آرزوی مرا در حصار بوته های خار اسیر می کردند.

21 November, 2007

سریال لبه تاریکی

سالها پیش که در نوجوانی من سریال لبه تاریکی از تلویزیون پخش می شد، شخصاً خیلی تحت تأثیر آن قرار گرفتم. حقیقتاً که محشر بود در قیاس با این سریالها و فیلمهای آبکی که این روزها کانالهای تلویزیون را پر کرده اند. البته الان می فهمم که ما در آن زمان از جریان اصلی فیلم که برخورد میان طرفداران حفظ محیط زیست (جبهه صلح سبز) و سازمانهای دولتی درگیر در توسعه صنایع هسته ای است (این طور به نظر من می رسد)، چیز زیادی دستگیرمان نمیشد اما دست کم همین جریان قربانی شدن دختر بی گناه قهرمان فیلم به خاطر ایستادگی و مبارزه با اهداف اقتصادی یا تجاری افراد و سازمانهایی که همه مذبوحانه از یکدیگر حمایت می کردند و مانع از فاش شدن حقیقت می شدند در کنار ریتم پرتنش سریال ما را مجذوب خود می ساخت.

از اصل سریال با آن داستان جذاب و خیل بازیگران برجسته انگلیسی و البته جو دان بیکر آمریکایی آن که بگذریم، موسیقی سریال یک چیز دیگر بود. دستپختی خیره کننده از اریک کلپتن. یک آهنگ منحصر به فرد که هیچگاه از ذهن آدم پاک نمی شود و شاید به جرأت بتوان گفت حکم یک مهر و امضا برای سریال لبه تاریکی دارد.

در صحنه ای از سریال زمانی که رانی کری ون (شخصیت قهرمان) در حالی که سرگشته و خراب به خانه برگشته و به دنبال سرنخی در جستجوی راز قتل اما، دخترش، می گردد، دکمه ضبط صوت را فشار می دهد و ترانه ای پخش می شود که به شکلی غریب، وصف حال خود اوست. در ذهن کری ون، مدام تصویر و صدای کودکی اما می گذرد و حتی ناخودآگاه با او حرف می زند. همزمان ترانه Time of the Preacher از ویلی نلسون پخش می شود. خوشبختانه در آن سالها در دوبله فارسی، ترجمه متن شعر ترانه روی تصاویر خوانده می شد. پس از آن همیشه افسوس می خوردم که چرا در همان زمان دست به قلم نشدم و متن شعر را یادداشت نکردم: مرحمی بود زمان به سال صفر… البته مدتی بعد هرچه در خاطرم مانده بود را نوشتم اما چه فایده؛ کامل نبود و زیاد به درد نمی خورد. با این حال همیشه تصورم این بود که اسم این ترانه باید "سال صفر" باشد و تا مدتها از وقتی که اینترنت برقرار شد با همان خیال تحت عنوانهایی مثل The Year Zero یا The Year Nil و امثالهم به دنبال متن اصلی می گشتم؛ چیزهایی هم پیدا کردم ولی ترجمه هیچ کدام با آنچه شنیده بودم نمی خواند. از طرف دیگر وقتی دریافتم که در اصطلاح انگلیسی عبارت Anno Zero یا سال صفر به کنایه یا استعاره برای Ammo Zero به معنای "مهمات تمام شده" به کار می رود امیدوارم شدم که شاید با این عنوان چیزی پیدا کنم که باز هم بی نتیجه بود. بالاخره گره کار را تلویزیون BBC Prime با پخش مجدد این سریال در همین روزها باز کرد. متن آن ترانه این است:

Time of the Preacher
Lyrics and music by Willie Nelson

It was the time of the preacher when the story began
Of the choice of a lady and the love of a man
How he loved her so dearly, he went out of his mind
When she left him for someone, she'd left behind

An' he cried like a baby
He screamed like a panther in the middle of the night
An' he saddled his pony
An he went for a ride

It was the time of the preacher in the year of 01
Now the preachin' is over and the lesson's begun

[BREAK]

But he could not forgive her
Though he tried and tried and tried
And the halls of his memories
Still echo her lies

He cried like a baby
He screamed like a panther in the middle of the night
An' he saddled his pony
An he went for a ride

It was the time of the preacher in the year of 01
Now the lesson is over and the killin's begun
[BREAK]

It was the time of the preacher in the year of 01
An' just when you think it's all over, it's only begun

مشکل اینجاست که ترجمه ظاهری متن شعر با آنچه در دوبله سریال خوانده شد تفاوتهایی زیادی دارد…

...ادامه دارد

07 November, 2007

روایت انقلاب لاله ای در سیمای ضرغامی

یکشنبه شب، چهارده آبان هشتاد و شش.

امشب تصادفاً برنامه ای را در کانال یک تلویزیون حدود ساعت 8.5 شب دیدم که بسیار جالب توجه بود. موضوع برنامه تغییر حکومت قرفیزستان در 24 مارس 2005 بود که از آن تحت عنوان انقلاب لاله ای یاد می شد. هدف از ساخت و پخش این برنامه در نگاه اول برای هر ناظری با شنیدن هر قطعه از گفتار راوی آن قابل تشخیص بود و آن هم اینکه دستان کثیف خارجی و علی الخصوص امریکایی نه تنها در پشت پرده که در پیش پرده عامل اصلی براندازی حکومت دموکراتیک رئیس جمهور مردمی و قانونی جناب عسگر آقایف بوده است. گوینده هربار که زبان به سخن می گشود در مذمت این انقلاب لاله ای افاضات خود را به گوش بیننده محترم می رساند. از جمله اینکه مخالفین دولت قانونی آقایف مورد حمایت گسترده رسانه های بیگانه غربی قرار داشتند و طرح انقلاب لاله ای را سفیر امریکا در بیشکک ریخته و از یک هفته پیش از روز موعود در اینترنت منتشر کرده بود و از سالها پیش نیز دولت امریکا سالانه مبلغ یک میلیون دلار به مخالفان کمک مالی کرده بود و یک سال پیش از آن سفیر امریکا در گزارشی به دولت متبوعش درخواست افزایش کمک مالی تا سقف سه میلیون دلار کرده بود و قس علی هذا.

نکته جالب تصاویری بود که از روزهای انقلاب لاله ای پخش می شد و آشکارا گفته های راوی محترم را نقض می کرد! سخنان مردم عادی یا رهبران انقلاب و حتی استعفانامه عسگر آقایف. همه اینها حاکی از آن بود که حکومت آقایف یک حکومت فاسد و ضعیف بوده و نارضایتی از حکومت فراگیر بوده است. البته جای تعجب نیست که آقایف در سخنرانی استعفای خود ادعا می کرد که در آینده مورخان از دوران حکومت او به عنوان دورانی درخشان یاد خواهند کرد. این دیگر به یک کمدی کلاسیک تبدیل شده که شکست خورگان تا لحظه آخر دست از ادعاها و بلوفهای پوچ و مضحک برندارند، از هیتلر گرفته تا صدام و حالا آقایف و احتمالا در آینده کسان دیگر.

سخنان رهبر مخالفان مارس 2005 که ظاهرا اکنون رئیس جمهور قرقیزستان است در جمع معترضان و همچنین سخنرانی یکی از نمایندگان پارلمان وقت کشور در مراسم استعفای آقایف نمایانگر ماهیت صلح طلب مخالفان آقایف بود. رهبر مخالفان پس از آنکه سقوط آقایف قطعی شده بود، مردم را به شکیبایی و بازگشت آرام به زندگی و کار خود دعوت و اظهار کرد در دولت آینده، رابطه بازی و فامیل بازی جایی نخواهد داشت. نماینده مورد اشاره نیز گفت حکومت آقایف مثل روزگار که سرما و گرما دارد، خوبیها و بدیهایی داشته است و واقعیات آن در آینده، منطقی و منصفانه ارزیابی و تحلیل خواهد شد اما آقایف چاره ای جز تسلیم به خواست مردم ندارد زیرا مردم اشتباه نمی کنند.

توضیح: همه نقل قولها به مضمون است.

04 November, 2007

فرق استنلی کوبریک و استیون اسپیلبرگ

کوبریک و اسپیلبرگ، هردو فیلمهایی درباره جنگ ساخته اند؛ کوبریک فیلم راههای افتخار و غلاف تمام فلزی و اسپیلبرگ فیلم نجات سرجوخه رایان. شاید با مقایسه محصول دست این دو تن بتوان به اندیشه ها و دیدگاههای آنها پی برد. فیلم راههای افتخار به نمایش روابط نظامیان در یک جبهه جنگ فرضی می پردازد. کوبریک در این فیلم نشان می دهد چه بیدادی در آنجا حکمفرماست. از یک سو آنهایی که براستی دلاورانه جنگیده اند یا جان می بازند و یا به خیانت متهم می شوند و از سوی دیگر مدالهای افتخار بر سینه کسانی نصب می شود که نه تنها هیچ نقش سارنده ای نداشته اند چه بسا بزدلانه از ترس جان به سوراخی پناه برده اند. اما فیلم غلاف تمام فلزی او هنرمندانه سرتاپای نظامیگری را به سخره گرفته است و براستی هزلیه ایست تمام نما از تفاوت میان پوسته ظاهری و تبلیغاتی سازمانها و قدرتهای نظامی با متن واقعی آنها. نقاط اوج فیلم بگونه ای کاملا شفاف عمق تباهی و فساد حاکم بر نظامیگری را به تصویر می کشد؛ یکی عاقبت آن سرباز چاق و کودن در یک پایگاه آموزش تفنگداران دریایی امریکا که به قتل مربی آموزش نظامی و بدنبال آن خودکشی سرباز می انجامد و دیگری در یک فصل نبرد در ویتنام، آنجا که یک گروه از سربازان تا بن دندان مسلح امریکایی در میان خرابه های یک شهر به پیش می روند که به ناگاه و یک یه یک مورد هجوم گلوله های دشمن نامرئی قرار می گیرند و توان تشخیص دشمن خود را ندارند؛ پس دیوانه وار و بی ثمر به تیراندازی و پرتاب موشک دستی دست می زنند؛ سرانجام بازمانده های گروه سربازان به موقعیت دشمن می رسند اما دشمن کسی نیست به جز یک تن سرباز زن ویتنامی و تنها با یک قبضه تفنگ!

در برابر، موضوع نجات سرجوخه رایان چیست؟ سرجوخه رایان و برادرش دو پسر و تنها فرزندان یک خانواده امریکایی که در یک مزرعه بزرگ و دور از هیاهو منزل دارد، به ارتش ایالات متحده پیوسته اند و در دو جبهه مجزا به نبرد مشغولند. کارگزاران ارتش اتفاقی درمی یابند که یکی از دو برادر کشته شده است و به ناگاه فرماندهان وظیفه شناس و انساندوست تصمیم می گیرند که برادر دوم را به کشور بازگردانند. مأموریت به گروهی سرباز واگذار می شود و آنان نیز ضمن درک عمیق این مأموریت انساندوستانه جان خود را به خطر می اندازند، متهورانه به قلب جبهه نفوذ می کنند و اگرچه کسانی می کوشند برای گریز از جنگ، خود را به جای سرجوخه رایان جا بزنند، بالاخره سرجوخه رایان اصلی را می یابند. سرجوخه از کشته شدن برادر خبردار می شود اما میهن پرستی امریکایی به او اجازه ترک همقطاران را در صحنه نبرد نمی دهد. او بزرگ منشانه، ضمن تحمل اندوه خود تصمیم می گیرد در جبهه بماند و به آرمان کشورش خدمت کند!

به طور خلاصه در حالی که کوبریک در آثار خود به تخطئه و تحقیر نظامیگری و سلطه جویی های نظامی پرداخته، جناب اسپیلبرگ به تقدیس آن همت گماشته است.

روانت شاد استنلی!


Search Engine Optimization and SEO Tools
Blog Directory & Search engine اعتراض به تخلفات آشکار در انتخابات
ثبت ایمیل برای دریافت آخرین اخبار مربوط به میرحسین موسوی: