23 October, 2007

ایرانی، هندی، اروپایی

برداشت خاص ایرانیان از ارزشهای ذاتی و اصلی و ارجی که برای لحظه و آن قائلند و نوعی بی اعتمادی نسبت به صرف فعالیت با دلخوش بودن به آنچه در ورای تجربه و زندگی [جالب توجه] است. از این لحاظ جهان بینی ایرانیان حد وسط بین مداقه محض و فعالیت سودمند است که یکی گرایش هندی و دیگری گرایش سامی ها و اروپایی ها است. تفکر هندی بیشتر مجذوب حقیقتی متعالی است و جهش به سوی امور آسمانی و دوردستی که تجلی آن در امور دنیوی، فقط به چشم دل قابل رؤیت است. این طرز دید، محرک فعالیت و حرکت نیست بلکه برعکس هر کاری را عبث و نامربوط جلوه می دهد. این درست نقطه مقابل دید اروپایی است. به نظر اروپایی، لحظه و مکان و آنچه به واقعیت و ماده وابسته، امور حقیقی است ولی بایستی ماده و زمان را برای رسیدن به مقاصد نسبتاً دورتر قبضه کرد. به این ترتیب زندگی قبل از هر چیز به کار تبدیل می شود و کار برای هدفی صورت می گیرد که مدام دورتر می شود و معمولاً هرگز کسی به آن نمی رسد... این تمایل را کیفیت «آن جهانی» بودن روحانیت مسیحی، تقویت کرده است. اروپاییان طی چندین قرن کمابیش صمیمانه معتقد بوده اند که دنیا منزلگاه زوار آخرت است و پلی بیش نیست و سرچشمه اعتبار و اهمیت لحظه کنونی و واقعیت فعلی، در همین آخرت است. ایرانی، به خلاف این دو فلسفه، به ارزش آنی واقعی معتقد است. همیشه از دنیای پیرامون خود آگاهی فراوان داشته است. فکر رستگاری در آینده ای بسیار دور، هرگز لذت او را در بهشت زمینی ، منغض نکرده است.

پروفسور آرتور پوپ، باستان شناس آمریکایی

برگرفته از روزنامه ایران، شماره دوهزار و پانصدو بیست

09 October, 2007

کارمندان جمهوری اسلامی

در ماه رمضان کار روزانه کارمندان دولت صبح ها حدود یک ساعت دیرتر آغاز می شود و بعد از ظهرها حدود دو ساعت زودتر پایان می یابد. روزهای پس از شبهای احیا که دیگر نور علی نور است؛ ساعت 9 شروع و ساعت 2 پایان. این وسط لابد یک ساعتی هم باید صرف نماز و دعا و سخنرانی و … شود. در این کشور تا دلتان بخواهد تعطیلات رسمی هست از مناسبتهای عزا و شادی مذهبی گرفته تا مناسبتهای سیاسی-دولتی و اگر هم نوبتی دست داد و برخلاف مصالح نبود، ملی. تازه، شانس بیاورید روزهای بین التعطیلین هم تعطیل خواهد شد بویژه اگر تعطیلات طرفینش از مناسبتهای مذهبی باشد. مخلص کلام هر کاری می کنند تا سر کار نروند.

با این همه فکر نکنید آن روزهایی هم که سر کار می روند قرار است کار کنند. نه خیر؛ بلکه قرار است نمایشی از کار کردن بازی کنند که به نوبه خود پرجمعیت ترین و پرفروشترین نمایش دنیاست که در آن بهترین بازیگران با بازیهای زیرپوستی مسحورکننده بازی می کنند و بهترین و وسیعترین دکورها و صحنه ها در آن به کار می رود؛ نمایشنامه روزانه و بالبداهه نوشته می شود و تماشاچی ها هم همان بازیگرها هستند. در مملکت ما کارمندان دولت حقوق می گیرند تا علاف باشند؛ روز خود را بگذرانند؛ روزنامه بخوانند و محض تفنن هم که شده چند کاغذ را سیاه کنند. همه تلاششان را می کنند تا دیرتر بیایند و زودتر بروند و سرشان را هم بالاخره هر طور که شده با با مشارکت در نماز جماعت و فرادا و دعا و سخنرانی حاج آقاها و ناهار و لطیفه پردازی گرم کنند. البته ضرورت دارد همه در مقابل یکدیگر و کسانی که از خارج سازمان گذارشان به داخل آن می افتد چهره و شخصیت دوم خود را به نمایش بگذارند یا در مقابل رئیس و رؤسا چنان جولان دهند که گویی روزی دوبار قله اورست را فتح می کنند و یکبار هم آن را از جا می کنند و بار می کنند و به دریا می ریزند و تازه برق و چرخ و کامپیوتر را هم خودشان اختراع کرده اند؛ به هر حال باید به فکر منافع و مصلحت هم بود: چند ساعت اضافه کاری و چند روز حق مآموریت از جان هم عزیزتر است.

در این میان همه چوبها را کی می خورد؟ آن کسی که مثل بقیه کارمند خوب و سربه راهی نیست! از قضای روزگار آمده تا کار کند؛ نمی تواند علاف و بیکار بماند؛ دستش کج نیست؛ زیرمیزی نمیگیرد و با ارباب رجوع سر و سرّی ندارد؛ نمی خواهد هم از توبره بخورد و هم از آخور؛ می خواهد کیفیت کارش خوب باشد و به اندازه زحمتش هم حقوق بگیرد. او باید تاوان همه کار نکردنهای دیگران با کار کردن اضافی خود بپردازد. تازه زیر پایش را هم هرازچند گاهی رفت و روب می کنند تا یک وقت خیالاتی نشود و از بابت این کارکردنها، پرتوقع نشود یا اعتراضی نکند.

آخر چرا باید اینطور علاف شویم؟

  • متأسفم شما راه را به اشتباه آمده اید!

آخر کجا می رفتم؟ مگر گناه من چیست که نمی خواهم عاطل و باطل باشم؟

  • می رفتی برای خودت کار می کردی. انرژی ات را آنگونه که می خواستی صرف می کردی و مطمئن باش درآمدت هم خیلی بیشتر بود؛ لااقل به اندازه تلاشت! تا مجبور نباشی برای چندرغاز حقوق، منتظر باشی این و آن حق ترا بپردازند.

آره. اما سرمایه نداشتم. تازه اگر هم داشتم مگر در این مملکت بدون پارتی هم می شود کاری گرفت.

  • چرا سراغ یک شرکت خصوصی نرفتی؟

این شرکتهای خصوصی هم که فقط کارکنانشان را استثمار می کنند. مثل خر از آنها کار می کشند و چندرغاز می گذارند کف دستشان.

  • دست کم آنجا کار می کنند و علاف نیستند.

بله کار می کنند. لااقل سوادشان از کار کردن زیاد می شود و کم کم فسیل نمی شوند. البته آنجا هم زد وبند هست. خوب دیگر چکار کنم؛ با خلقیات من جور نیست.

  • پس بسوز و بساز.

خشم

خشمگین هستم. عصبانی هستم. خونم پیوسته جوشان است. غضب و نفرت از این خوکهای رذل حاکم بر مزرعه دیگر لم یزرع این سرزمین، تک تک یاخته‌های اندامم و سراسر روانم را آکنده است. خوشه‌های خشم اما در کشتزار دل من، تازه نرسته‌‌اند. خشمی غریب؛ نه، غریب نه، دیگر سالهاست با من آشنا، چه بسا همدم شده است. خشمی فروخورده. چرا فروخورده؟ اینجا اظهار یعنی انتحار! آیا تو هم خشمگینی؟

آن مرد، خشمگین رفت.

آن زن، خشمگین آمد.

پدر، خشمگین نان آورد.

مادر، خشمگین شیر داد.

من، خشمگین خواهم مرد؟


Search Engine Optimization and SEO Tools
Blog Directory & Search engine اعتراض به تخلفات آشکار در انتخابات
ثبت ایمیل برای دریافت آخرین اخبار مربوط به میرحسین موسوی: