17 December, 2010

بازیهای کودکی من و شاید شما

برادرزاده من تازه یک سال و چهارماه داره. کافیه یه کاغذ و قلم دست کسی ببینه، حمله کنه و اون رو بگیره و شروع کنه کاغذا رو خط خطی کردن. یا به محض اینکه من رو در حال کار کردن با یه کامپیوتر ببینه میاد سراغ من و مجبورم میکنه نگه ش دارم طوری که دستاش به کلیدا برسه و شروع کنه بازی کردن با کلیدا.

سرگرمی بچه های این روزها با کودکی امثال من خیلی فرق میکنه. بازیهای کامپیوتری، پلی استیشن، فیفا دوهزار و چند و … سرگرمی یکی دوسالگیم که یادم نیست، اگه اصلا همچین چیزی توی زندگیم بوده. از مهد کودک و کودکستان هم اون موقع کسی حرفی نمیزد و به نظرم فکر میکردن کودکستان چیز خوبی نیست. نمی دونم شاید به خاطر مشکلات مالی اون موقع خانواده ها بود. به هر حال فرستادن بچه ها به کودکستان خیلی باب نبود و تعدادشون هم خیلی کم بود.

اما از موقعی که یادم میاد تا قبل از مدرسه رفتن، سرگرمی ما مثلا این بود که با خاک نرم خمیر درست کنیم و باهاش میز و صندلی کوچولو و کاسه بشقاب و قابلمه دسته دار بسازیم. یا اینکه وقتی یه همسایه واسه کار ساختمونی یه بار ماسه مرطوب میریخت تو کوچه، وقتی کسی مشغول کار نبود، دستامون رو تا بازو فروکنیم توی ماسه ها و تونل درست کنیم یا اینکه از آجر شکسته ها به عنوان کامیون استفاده کنیم، روشون ماسه بریزیم، این ور و اون ور ببریم و ادای ماشینا رو دربیاریم.

یاد کاهگل به خیر. هنوزم وقتی یاد عطرش می افتم از خود بی خود میشم. اون سالها که هنوز فرش موزاییک و بتن و آسفالت خیلی رایج نبود روی پشت بوما رو کاهگل می کردن بخصوص توی گرمسیر، میشه گفت اغلب جاهای ایران. هم مصالح محلی و هم خواص فنی عالی که اگه بحثش پیش بیاد میشه مفصل راجع بهش صحبت کرد. بگذریم، زمستونا روی همه پشت بوما سبز سبز می شد. انگار چمن کاشته باشن. اما چون بارونای هر سال یه مقدار از کاهگل رو میشست و با خودش می برد، باید هر چار پنج سال یه دفعه، یه آستر جدید روی کاهگل میکشیدن. خلاصه اینکه هر سال تابستون بالاخره یکی توی کوچه ما کاهگل درست می کرد. کاهگل رو آب مینداختن و میذاشتن چند روز بمونه تا عمل بیاد و اونوقت بود که اون عطری که حرفشو زدم همه جا رو پر میکرد. لذت عطرش بمونه یه طرف، اینکه پاچه های شلوارتو بزنی بالا و پابرهنه بری توی کاهگل و چلق چلق صداشو دربیاری و خنکی ش رو حس کنی، دیگه نگو و نپرس. هرکی اینکارا رو کرده باشه خوب میفهمه چی میگم.

بزرگتر شدیم و رفتیم مدرسه. درکل خارج از مدرسه بازیهای من و برادرام محدود میشه به ابتدا و انتهای کوچه. کافی بود از رصد مادر خارج بشیم تا یا خودش یا خواهرم رو بفرسته دنبال ما و ما رو برگردونه. راستش اینه که حق داشتن، مسایل زیادی بود برای نگرانی…. گذشته از بازیهای گروهی بی نیاز از ابزار که انواع و اقسام داشت و اینجا نمیخوام ازشون بگم، سرگرمیهای ما یکیش که توپ بازی بود (نه الزاما فوتبال) با توپ پلاستیکی یه پوسته یا دوپوسته، شامل دوگل کوچیک، یه گل و یه بک، یه شوته، وسطی… و البته والیبال با توری که از یه طناب درست میشد و گاهی همون بند رخت بود. همیناش یادمه. وقتی تنها بودیم، شوت کردن به یه دیوار تنها راه چاره بود. از این بازیا به جز وسطی که دختر و پسر با هم بازی میکردیم، بقیه اش پسرونه بود.

بازی دیگه هفت سنگ بود البته اغلب اوقات با هفت تیکه موزاییک چون صاف روی هم سوار میشدن. هفت سنگ فقط درصورتی ممکن بود که یکی از بچه ها یه توپ تنیس (به قول ما مخملی) سالم داشت. تو این بازی دخترا هم شرکت میکردن اما همیشه موقع ضربه زدن با توپ باید حواستو جمع میکردی که رعایت حالشون رو بکنی و عوضش تلافیش رو سر پسرا دربیاری.

سرگرمیای دیگه ما که میشه گفت فنی تر بود یکیش این بود که با چوب جعبه های میوه و یه ذره کش و چند تا میخ و البته کلی چوب بری و چوب تراشی، تفنگ و مسلسل درست کنیم. هرچی رگبارش طولانی تر و پرصداتر بهتر و با هم تفنگ بازی میکردیم: سنگر و نارنجک و تیرخوردن و…. به هر حال دوره جنگ لعنتی بود و ما هم بچه جنگ. یادمه آخرای جنگ، که ما تازه معنای اون رو میفهمیدیم، یه مسابقه دو نفره بین ما این بود که دو تا چوب کبریت رو کله به کله فرو کنیم توی زمین و روشن کنیم. یکی عراق میشد و یکی ایران و هرکدوم دیرتر خاموش میشد برنده جنگ بود. حالا که این فکرا رو میکنم، مو به تنم سیخ میشه از چیزایی که اون موقع ذهن ما کودکان چندساله رو پر کرده بود.

بازی دیگه تخته لیچ اسمش بود. یه چیزی شبیه بیس بال. البته بجای توپ از یه تیکه چوب استوانه ای به اندازه کف دست استفاده میشد که دو سرش رو می تراشیدیم و مخروطی شکل میکردیم. زیاد نمیشد این رو بازی کرد چون جا تنگ بود و وقتی میزدی زیر تخته لیچ معلوم نبود کجا بره و به چی بخوره.

سرگرمی دیگه ما این بود که روی زمین، قالب یه چیزی رو مثلا شمشیر می کندیم. بعد بطری شامپو یا ریکا رو آتیش میزدیم و میذاشتیم کم کم آب بشه و قالب رو پر کنه. وقتی سرد میشد یه چیزی از آب در می اومد. البته دوامی نداشت چون پلاستیک ترد میشد و زود میشکست. یه بار یه قطره پلاستیک ذوب شده پاشید روی دست دختر همسایه که واسه تماشا اومده بود. اون هم گریه کنان رفت و مادربزرگ قهارش رو آورد و حساب من رو گذاشت کف دستم.

بازیهای دیگه ای هم بود: فنگ بازی (یا تیله بازی) البته با یه جور فوت و فن خاص که از نظر حرفه ای گری یه چیزی میشد در حد بیلیارد و باعث میشد بعضیها به لقب استاد بزرگ فنگ باز مفتخر بشن؛ دوز، اشتی تی، یه قل دو قل، پِشکل به گال (که یه جور بازی سنتی بختیاریه، البته با استفاده از سنگریزه بجای پشکل برای حفظ بهداشت!) و …

خب به نظر میاد دوره این سرگرمیها گذشته. حتما در دوره های قدیمی تر هم تفاوتهایی بوده. بچه های امروز با چیزهای متفاوتی در اطرافشون در تماس و برخورد هستن و طبیعتا جذب اونها میشن. از طرفی والدین مدرن هم طور دیگه به بچه ها نگاه میکنن و سعی دارن همه جور امکانات به ظاهر پیشرفته رو برای اونها فراهم کنن.

خاصیت بازیهای قدیمی ما این بود که بنوعی خود ما اونها رو خلق میکردیم و به تناسب امکانات و شرایط بهشون شکل میدادیم. به خاطر همین با گوشت و پوستمون اونها رو حس میکردیم و ازشون لذت میبردیم.

از نظر میزان تأثیر در اینکه بچه ها لذت بیشتری از زندگی ببرن و در آینده آدمهای پربارتر و فهیمیده تر و سالم تری بار بیان و درکل در زندگی شخصی، شادتر و موفق تر و برای جامعه هم مفیدتر باشن، اینکه اون جور سرگرمیهای قدیمی بهتر بودن یا سرگرمیهای جدید، چیزیه که باید متخصصین امر درباره اش نظر بدن. اما هر چه هست خاطرات خوش اون سرگرمیهای قدیمی در ذهن من موندگار شده و امیدوارم بچه های امروز و بزرگترهای فردا هم از بازیها و سرگرمیهای امروزشون خاطرات خوب و خوشی داشته باشن، حداقل برای دل خوش کردن.


Search Engine Optimization and SEO Tools
Blog Directory & Search engine اعتراض به تخلفات آشکار در انتخابات
ثبت ایمیل برای دریافت آخرین اخبار مربوط به میرحسین موسوی: