در ماه رمضان کار روزانه کارمندان دولت صبح ها حدود یک ساعت دیرتر آغاز می شود و بعد از ظهرها حدود دو ساعت زودتر پایان می یابد. روزهای پس از شبهای احیا که دیگر نور علی نور است؛ ساعت 9 شروع و ساعت 2 پایان. این وسط لابد یک ساعتی هم باید صرف نماز و دعا و سخنرانی و … شود. در این کشور تا دلتان بخواهد تعطیلات رسمی هست از مناسبتهای عزا و شادی مذهبی گرفته تا مناسبتهای سیاسی-دولتی و اگر هم نوبتی دست داد و برخلاف مصالح نبود، ملی. تازه، شانس بیاورید روزهای بین التعطیلین هم تعطیل خواهد شد بویژه اگر تعطیلات طرفینش از مناسبتهای مذهبی باشد. مخلص کلام هر کاری می کنند تا سر کار نروند.
با این همه فکر نکنید آن روزهایی هم که سر کار می روند قرار است کار کنند. نه خیر؛ بلکه قرار است نمایشی از کار کردن بازی کنند که به نوبه خود پرجمعیت ترین و پرفروشترین نمایش دنیاست که در آن بهترین بازیگران با بازیهای زیرپوستی مسحورکننده بازی می کنند و بهترین و وسیعترین دکورها و صحنه ها در آن به کار می رود؛ نمایشنامه روزانه و بالبداهه نوشته می شود و تماشاچی ها هم همان بازیگرها هستند. در مملکت ما کارمندان دولت حقوق می گیرند تا علاف باشند؛ روز خود را بگذرانند؛ روزنامه بخوانند و محض تفنن هم که شده چند کاغذ را سیاه کنند. همه تلاششان را می کنند تا دیرتر بیایند و زودتر بروند و سرشان را هم بالاخره هر طور که شده با با مشارکت در نماز جماعت و فرادا و دعا و سخنرانی حاج آقاها و ناهار و لطیفه پردازی گرم کنند. البته ضرورت دارد همه در مقابل یکدیگر و کسانی که از خارج سازمان گذارشان به داخل آن می افتد چهره و شخصیت دوم خود را به نمایش بگذارند یا در مقابل رئیس و رؤسا چنان جولان دهند که گویی روزی دوبار قله اورست را فتح می کنند و یکبار هم آن را از جا می کنند و بار می کنند و به دریا می ریزند و تازه برق و چرخ و کامپیوتر را هم خودشان اختراع کرده اند؛ به هر حال باید به فکر منافع و مصلحت هم بود: چند ساعت اضافه کاری و چند روز حق مآموریت از جان هم عزیزتر است.
در این میان همه چوبها را کی می خورد؟ آن کسی که مثل بقیه کارمند خوب و سربه راهی نیست! از قضای روزگار آمده تا کار کند؛ نمی تواند علاف و بیکار بماند؛ دستش کج نیست؛ زیرمیزی نمیگیرد و با ارباب رجوع سر و سرّی ندارد؛ نمی خواهد هم از توبره بخورد و هم از آخور؛ می خواهد کیفیت کارش خوب باشد و به اندازه زحمتش هم حقوق بگیرد. او باید تاوان همه کار نکردنهای دیگران با کار کردن اضافی خود بپردازد. تازه زیر پایش را هم هرازچند گاهی رفت و روب می کنند تا یک وقت خیالاتی نشود و از بابت این کارکردنها، پرتوقع نشود یا اعتراضی نکند.
— آخر چرا باید اینطور علاف شویم؟
- متأسفم شما راه را به اشتباه آمده اید!
— آخر کجا می رفتم؟ مگر گناه من چیست که نمی خواهم عاطل و باطل باشم؟
- می رفتی برای خودت کار می کردی. انرژی ات را آنگونه که می خواستی صرف می کردی و مطمئن باش درآمدت هم خیلی بیشتر بود؛ لااقل به اندازه تلاشت! تا مجبور نباشی برای چندرغاز حقوق، منتظر باشی این و آن حق ترا بپردازند.
— آره. اما سرمایه نداشتم. تازه اگر هم داشتم مگر در این مملکت بدون پارتی هم می شود کاری گرفت.
- چرا سراغ یک شرکت خصوصی نرفتی؟
— این شرکتهای خصوصی هم که فقط کارکنانشان را استثمار می کنند. مثل خر از آنها کار می کشند و چندرغاز می گذارند کف دستشان.
- دست کم آنجا کار می کنند و علاف نیستند.
— بله کار می کنند. لااقل سوادشان از کار کردن زیاد می شود و کم کم فسیل نمی شوند. البته آنجا هم زد وبند هست. خوب دیگر چکار کنم؛ با خلقیات من جور نیست.